بسم الله الرحمن الرحیم
سروده حسن بهاری
شعر مناظره (حره) دختر حلیمه با حجاج:
قصریست بس مخوف و در او حاکمی عنود
در نزد او زنی ز علی مدح می سرود
بُد حرّه نام زن ز محبّین مرتضی
حجّاج حاکم است ولی پست و بس دغا
گفتا خبر رسیده علی را تو از وفا
برتر شمرده ای ز دو اصحاب مصطفی
پاسخ بده وگرنه سرت را جدا کنم
این کار را برای رضای خدا کنم
زن گفت ای امیر دمی کن تو یک نظر
بر محضرت خلاف رساندند این خبر
هرگز چنین نبوده تو از این سخن گذر
از این سعایت و زچنین صحبت الحذر
حجاج شاد گشت و بگفتا که آفرین
دیگر حذر نما تو ز گفتار آتشین
احسنت بر تو ای زن آزاده مرحبا
از تو همین رواست تو ننموده ای جفا
زن گفت اشتباه نمودی تو ای امیر
بشنو و بعد از آن سر من از تنم بگیر
ای خاک تیره بر سر آن بی حیا دو کس
من گفته ام علی ز رسل برتر است و بس
از نوح و آدم و ز خلیل و کلیم و هود
هم از مسیح برتر و او علّت وجود
لایق نیند آن دو بت پست و بی قرین
با خاک کفش قنبر مولای متّقین
از خشم شد پیاله ی چشمش بسان خون
آن حاکم پلید و به کردار پست و دون
جلّاد را صدا زد و نعتی چو باز کرد
آهنگ کشتن زن آزاده ساز کرد
گفتا اگر برای کلامت تو از خدا
حجّت نیاوری سرت از تن شود جدا
جلّاد یک طرف زن آزاده یک طرف
خشم و نگاه حاکم قدّاره یک طرف
ای دوستان محبّ علی سخت با ولاست
جام محبّ صادق مولا پر از بلاست
ای دوستان محبّ علی سخت بی ریاست
دارد به سینه عشق علی را که کیمیاست
اندر دفاع حقّ علی وجه ذات هو
اهل معامله نبود دوستدار او
لب را چو زن به آیه ی قرآن حق گشود
از قول حق به مدح علی آیه می سرود
گفتا که جاهلی تو به آیات مدح او
بشنو فضائلش به خدا اوست وجه هو
آدم کجا فضائل شیر خدا کجا
گِل بود و گشت آدم با دست مرتضی
این گفته ی خداست به آدم که دور باش
از آن درخت گندم و در راه نور باش
آدم بخورد گندم ممنوعه را ولی
کّفاره ی گناه پدر مرتضی علی
یک عمر خورده نان جو دارم از این عجب
مُهری زند به کیسه ی نان، صاحب رجب
حجّاج گفت :برتری او به نوح چیست؟
رسوا شوی اگر ز کتابت دلیل نیست
گفتا که نوح زحمت جانانه می کشید
بر گمرهان چو نعره ی مستانه می کشید
امّا تمام گشت چو صبرش ز روی قهر
نفرین نمود و آب گرفتی تمام دهر
امّا کجاست صبر کسی مثل مرتضی
صبر خداست صبر شه ملک لا فتی
در دیده خار و صبر کند استخوان به حلق
نفرین نکرد صبر علی را ببین به خلق
بی اختیار حاکم خون ریز خنده کرد
گفتا به حرّه برتری از صد هزار مرد
شیواست منطقت ز کتاب رب جلیل
گو برتریّ حیدر تو چیست بر خلیل؟
گفتا خلیل اهل یقین بوده در دلش
گفته چگونه مرده شود زنده از گلش؟
آمد ندا که نیست به قلبت یقین مگر؟
گفتا فزون شود تو نشانم دهی اگر
در وادی عزیز خدا مرتضی نگر
هرگز نگفته بهر خدایش اگر مگر
گیرد اگر که پرده ی هفت آسمان خدا
افزون نمی شود به یقین شه ولا
چشم خداست چشم علی چشمه ی حیات
می جوشد از لبان علی فخر کائنات
دست و زبان و گوش خداوند عالی است
او مرده زنده می کند از نفس خالی است
با این چنین فضائل و با این چنین خصال
صلوات بر محمّد و بر حیدر است و آل
حاکم بگفت:برتریش بر کلیم چیست؟
گفتا که گوش کن که بدانی امیر کیست
موسی ز غبطیان چو یکی را زدی به مشت
از ترس می دوید ز ابناء آن که کشت
حیدر به ذوالفقار بخواندی به کعبه بین
حکم برائت از همه کفّار و مشرکین
در آن مکان که کشته ز هر خانه یک نفر
کفّار زیر لب همه گفتند الحذر
این حیدر است و با نگهش خصم می کشد
وز تیغ او کام عدو مرگ می چشد
این حیدر است و ضربه دوم نداشته
از کشته ها پشته بسی او گذاشته
این حیدر است و پا به رکابش چو می نمود
جبریل از عذاب خدا آیه می سرود
این حیدر است و بس که سریع می کشد عدو
عاجز شده است قابض الارواح بین از او
این حیدر است و دست به تیغش چو می رسید
بنگر ملک برای بقا صور می دمید
خرده گرده حیات به یک تار موی او
ولّله قدسیان همه مست از سبوی او
خم قامت فلک ز خم ابروان او
خیبر چشیده قدرت آن بازوان او
احمد ندیده مثل علی یار و غم گسار
یک ضربه اش فزون ز عبادات روزگار
حجّاج مثل خیش به گل ماند زین سخن
گفتا به حرّه خویش براندی تو از محن
امّا فضیلت علوی بر مسیح چیست؟
برتر ز روح خالق داور بگو که کیست
روح الّله است و مادر او مریم طهور
برگو به من تو ای زن آزاده و جسور
پس حرّه گفت مریم عذرا به مرتبت
باشد کنیز فاطمه از روی مرحمت
در وادی مقدّس و در سرزمین قدس
چون خواست وضع حمل نماید امین قدس
آمد ندا به مریم و او را خطاب کرد
اُخرج خطاب آمد و او را عتاب کرد
کین جا مکان راز و نیاز است ای کنیز
بیرون برو ز خانه اگر چه بُدی عزیز
کعبه مگر که خانه ی راز و نیاز نیست
آن جا مگر که قبله ی اهل نماز نیست
بنت اسد چو حامل عشق بتول بود
آن مادری که حامی دین رسول بود
تا بر حریم کعبه قدم را گذاشتی
صدها ملک خدا به قدومش گماشتی
آن قدر بُد عزیز خدا مهلتش نداد
تا که ز در به کعبه در آید مه وداد
دیوار باز شد که بدانند انس و جان
تنها علی است مظهر اعجاز در جهان
قدر و شرف نگر که مسیح روح منجلی
خواند نماز پشت سر مهدی علی
ای آسمان ز هجر رخ یار نازنین
خون گریه کن ز غیبت آن صاحب زمین
یا رب به حق آن زن آزاده ای خدا
یا رب به دوستان علی شاه لافتی
بر سینه های چاک شهیدان کربلا
جان رقیه غنچه پژمرده از جفا
روز ظهور مهدی صاحب زمان رسان
دور حیات بی رخ زیبای او چه سان؟
...